ارزش زندگی
- نویسنده محمدرضا
- دسته بندیها کارآفرینی و ایجاد انگیزش
- نظرات ۱ نظر
روزی پسری از پدرش سئوال کرد : پدر! ارزش زندگی من چقدر است؟!
پدر تأملی کرد و به جای پاسخ دادن، تکه سنگی از باغچه برداشت و به او داد و گفت : پسرم این سنگ را به بازار ببر و بفروش! توجه کن که هر کس از تو قیمت آن را پرسید تنها دو انگشت خود را بالا بیاوری و حرفی نزنی!
پسر به بازار رفت و در مسیر عبور عابران نشست و سنگ را در جلوی خود گذاشت. پس از چند دقیقه عابری که از آنجا می گذشت ایستاد و از پسر، قیمت سنگ را پرسید و به او گفت : سنگ زیبایی است، آن را برای قرار دادن در باغچه خانه ام می خواهم! پسر طبق گفته پدر، چیزی نگفت و تنها دو انگشت خود را بالا آورد. عابر پرسید : دو دلار! قیمت منصفانه ای است، آن را می خواهم!
پسر بدون آنکه سنگ را بفروشد، به نزد پدر بازگشت و ماجرا را برای او بازگو کرد. پدر گفت : این بار به جلوی موزه شهر برو و همین کار را تکرار کن! پسر به جلوی موزه شهر رفت، آنجا نشست و سنگ را جلو دید عابرین قرار داد. مجدداً عابری در مقابل او ایستاد و گفت : به نظرم سنگ گرانبهایی است! قیمت آن چند است؟ پسر مجدداً چیزی نگفت و دو انگشت خود را بالا آورد. عابر پرسید: دویست دلار؟! به نظرم قدری گران است اما آن را می خرم!
پسر باز به خانه بازگشت و داستان را برای پدر خود بیان نمود. پدر گفت : پسرم برای بار آخر از تو می خواهم که به مغازه عتیقه فروشی شهر بروی و سنگ را آنجا بفروشی! پسر به مغازه عتیقه فروشی شهر که پر از سنگ های گرانبها بود رفت و بدون آنکه چیزی بر زبان بیاورد، سنگ را در مقابل صاحب مغازه قرار داد. مغازه دار سنگ را برداشت و پس از اندکی بررسی، از پسر پرسید این سنگ را چند می خواهی بفروشی؟ پسر مجدداً دو انگشت خود را بالا آورد. صاحب مغازه با کمال تعجب پرسید : دویست هزار دلار برای این سنگ کمیاب و قیمتی! عالی است آنرا می خرم!
پسر که مات و مبهوت شده بود به سوی پدر بازگشت و گفت پدر، آن مرد این سنگ را دویست هزار دلار می خرد! پدر تأملی کرد و گفت : آیا از این ماجرا به ارزش زندگی خود پی بردی؟! دیدی هیچکس در مورد اینکه سنگ را از کجا آورده ای از تو سئوال نکرد و هرکس به ظن خودش، قیمتی بر آن نهاد. زندگی نیز چنین است. مهم نیست کجا بدنیا آمده ایم و چه ویژگی های فیزیکی و جسمانی داریم، مهم آن است که ما کجا را برای بودن خود انتخاب کرده ایم! اگر انتخاب ما قرار گرفتن در بین افرادی باشد که ارزش زندگیمان را دو دلار ارزشگذاری کرده اند یا آنکه تصور خود ما از ارزش زندگیمان، دو دلار باشد، مقصر خودمان هستیم! چرا که می توانستیم به الماس وجودی خود پی ببریم و مابین افرادی قرار بگیریم که ارزش زندگیمان را دویست هزار دلار و بیشتر بدانند! پسرم! خودت را در میان کسانی قرار بده که هر روز بر خرد و دانایی ات بیفزایند و از این طریق بتوانی ارزش واقعی زندگی خودت را درک کنی!
این داستان کوتاه صرفه نظر از واقعی یا تخیلی بودن، حاوی نکته مهمی برای هر فرد خودآگاهی است. هریک از ما در وجودمان توانایی هایی داریم که اگر با کار و تلاش در کنار افراد خردمند، آن ها را به مرحله ظهور برسانیم، با خود آشنا خواهیم شد و به هدف و ارزش زندگی خود پی خواهیم برد. در اینصورت این زندگی ارزشمند را به بهایی ناچیز در کنار افراد ناآگاه سپری نخواهیم کرد و قدر تک تک ثانیه ها را خواهیم دانست.
سلام
مطلب خوب و جالبی نوشتی چرا دیگه ادامه نمیدی ؟